تک پارتی درخواستی
وقتی باهم رفتیم مسافرت و اونا میخوان به ما اعتراف کنن ولی دوستمون هعی مزاحممون میشه و اون هم زنگ اعضا میزنه تا دوستمون رو ببرن پیش خودشون و بعد بهمون اعتراف کنن
مسافرت تازه شروع شده بود هان داخل ماشین چند بار خواسته بود بهت اعتراف کنه ولی دوستت همیشه جایی که نباید هست و جایی که باید نیست و یا انقدر با تو حرف میزد که حواست به هان نبود یا حواست رو پرت میکرد هان نگه داشت تا وقتی رسیدن اعتراف کنه(چند ساعت بعد)تازه رسیدین و قرار شد عصر برین ساحل و همه اینا نقشه هان برای اعتراف بهت بود بلاخره تا عصر صبر کرد با اعضا به ساحل رفتین وقتی رسیدین تعجب کردی چون شما ۱۰ نفر بودین و کلا ۲تا صندلی اونجا بود هان به اعضا گفت که دوستت رو ببرن تا خرابکاری نکنه حواست به صندلی ها بود و متوجه رفتن اعضا نشدی و وقتی برگشتی و دیدی کسی نیست و فقط تو و هان هستین یکم شوکه شدی که هان گفت
هان:پنالتی ۵۰/۵۰گله ولی تو ۱۰۰/۱۰۰گلی میشه تنها گل زندگیم باشی؟(نمیدونم چه ربطی داشت)[دستش رو جلوی ات دراز کرد]
(خر شانس)ات:فک کنم منم تو زندگیم به همچین مرد جنتلمنی نیاز داشته باشم پس(دستش رو به هان داد) البته
بعد از حرف ات یه موزیک ملایمی پخش شد و باهم رقصیدن(فیلمش رو میزارم)و هان از اونجایی که میخواست از این یه خاطره قشنگ داشته باشه چندتا عکاس آورده بود و گفته بود که بدون اینکه دیده بشن ازتون عکس بگیرن تا تو معذب نشی و اونا هم همین کارو کردن و اعضا هم چون نمیخواستن مزاحمتون بشن دیگه پیشتون نیومدن تا فقط تو و هان باشین
*پایان*
مسافرت تازه شروع شده بود هان داخل ماشین چند بار خواسته بود بهت اعتراف کنه ولی دوستت همیشه جایی که نباید هست و جایی که باید نیست و یا انقدر با تو حرف میزد که حواست به هان نبود یا حواست رو پرت میکرد هان نگه داشت تا وقتی رسیدن اعتراف کنه(چند ساعت بعد)تازه رسیدین و قرار شد عصر برین ساحل و همه اینا نقشه هان برای اعتراف بهت بود بلاخره تا عصر صبر کرد با اعضا به ساحل رفتین وقتی رسیدین تعجب کردی چون شما ۱۰ نفر بودین و کلا ۲تا صندلی اونجا بود هان به اعضا گفت که دوستت رو ببرن تا خرابکاری نکنه حواست به صندلی ها بود و متوجه رفتن اعضا نشدی و وقتی برگشتی و دیدی کسی نیست و فقط تو و هان هستین یکم شوکه شدی که هان گفت
هان:پنالتی ۵۰/۵۰گله ولی تو ۱۰۰/۱۰۰گلی میشه تنها گل زندگیم باشی؟(نمیدونم چه ربطی داشت)[دستش رو جلوی ات دراز کرد]
(خر شانس)ات:فک کنم منم تو زندگیم به همچین مرد جنتلمنی نیاز داشته باشم پس(دستش رو به هان داد) البته
بعد از حرف ات یه موزیک ملایمی پخش شد و باهم رقصیدن(فیلمش رو میزارم)و هان از اونجایی که میخواست از این یه خاطره قشنگ داشته باشه چندتا عکاس آورده بود و گفته بود که بدون اینکه دیده بشن ازتون عکس بگیرن تا تو معذب نشی و اونا هم همین کارو کردن و اعضا هم چون نمیخواستن مزاحمتون بشن دیگه پیشتون نیومدن تا فقط تو و هان باشین
*پایان*
- ۸.۸k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط